به کوشش: رضا باقریان موحد




 

طُفیل هستی عشقند آدمی و پری *** ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش *** که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند *** به عذر نیم شبی کوش و گریه ی سحری
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار *** که در برابر چشمی و غایب از نظری
هزار جان مقدّس بسوخت زین غیرت *** که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
ز من به حضرت آصف که می برد پیغام *** که بادگیرد و مصرع ز من به نظم دری
بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم *** گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری
کلاه سر رویت کج مباد بر سر حُسن *** که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری
به بوی زلف و رُخت می روند و می آیند *** صبا به غالیه سایی و گل به جلوه گری
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی *** که جام جم نکند سود وقت بی بصری
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند *** چرا به گوشه ی چشمی به ما نمی نگری
بیا و سلطنت از ما بخر به مایه ی حسن *** وزین معامله غافل مشو که حیف خوری
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است *** نعوذ بالله اگر ره به مقصدی نبری
به یُمن همّت حافظ امید هست که باز *** اَری اُسامِرُ لَیلایَ لَیلَهُ القَمَر


1. همه ی موجودات عالم وابسته ی وجود عشق هستند؛ پس تو نیز توجه خاصی از خود نشان بده تا سعادتمند و نیکبخت شوی؛ همه ی هستی از عشق پدید می آید. پس تو باید طالب درک این معنی باشی تا آن را درک کنی.
2. ای خواجه! کوشش کن تا از عشق بی بهره نباشی، زیرا هیچ کس بنده ی بی کمال و بی فضیلت را نمی خواهد و به او توجهی نمی کند.
3. تا کی می خواهی شراب بامدادی بنوشی و خواب شیرین صبحگاهی ببینی؟ برخیز و به راز و نیاز شبانه و ناله و زاری سحرگاهی بپرداز.
4. ای یار! ای معشوق زیبا و خوش حرکات، تو چه لعبت زیبایی هستی که خیالت همیشه در برابر چشم من حاضر است. ولی خودت از نظرم غایب و پنهانی! ای معشوقی که عاشقان به وصالت نمی رسند.
5. هزار جان و دل پاک و مقدس از این رشک و حسد که تو هر صبح و شب مورد توجه دیگران هستی، سوخت و به رنج افتاد. حال عاشقان از اینکه می بینند تو بر دیگران جلوه می کنی و به آنها عنایتی نداری، در آتش غیرت می سوزد.
6. چه کسی از من به درگاه آصف دوران پیام می برد که این دو مصراع شعر فارسی را از من حفظ کن و به یاد داشته باش.
7. اگر کار جهان را آن گونه که من دیدم، تو نیز ببینی و بیازمایی، مانند من پیوسته شراب می نوشی و غم روزگار را نمی خوری، داروی غم، شراب است.
8. امیدوارم هرگز کلاه سروری و بزرگی بر سر تو که صاحب حسن و جمالی، کج و آشفته نباشد؛ زیرا که اقبال و سعادت از تو آراسته می گردد و تنها تو شایسته پادشاهی و تاج سروری و خواجگی هستی. کسی که بخت موافق در او جلوه می کند، شایسته ی خوشبختی است.
9. ای یار! باد صبا با بوی خوش زلف تابدار و زیبایت به عطر افشانی می رود و گل سرخ با عطر خوش چهره دلربایت به جلوه گری می آید.
10. هنگامی که شایسته و آماده ی دیدار یار نیستی، در فکر وصال او مباش؛ زیرا زمان بی بصیرتی و ناآگاهی حتی جام جم هم برای تو سودی به همراه ندارد؛ در حال حاضر انتظار توجه از او نداشته باش.
11. ای معشوق! دعای عارفان گوشه نشین سبب دفع بلا و مصیبت است؛ پس چرا به ما که گوشه نشینیم، به گوشه چشمی نمی نگری و توجهی نمی کنی؟
12. بیا و سلطنت فقر و حکومت ما را بر دل ها با سرمایه ی حسن و جمال خود بخر و از این داد و ستد غافل مشو که پشیمان خواهی شد.
13. راه عشق، عجب راه خطرناکی است. پناه بر خدا اگر از این خطرها عبور نکنی و به مقصد نرسی. عاشقی کار آسانی نیست.
14. امیدوارم به برکت همت بلند حافظ، بار دیگر لیلای خود را در شب مهتابی ببینم و با او قصّه عشق بگویم.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول